بازگشت به دانشگاه
روزها نه دانشجو حال خوشي دارد، نه استاد و نه دانشگاه. فشارها و ناملايمات تحميلي از بيرون دانشگاه در قالب تعليق و اخراج دانشجويان و استادان در كنار سرخوردگي ها، ياس ها و خستگي هاي شخصي و فلسفي آنها و همچنين برنامه هاي كلان در حال اجرا براي تضعيف دانشگاه و بخصوص علوم انساني و اجتماعي در دانشگاه ها به عنوان عقل نقاد و روشنگر جامعه باعث شده تا رخوت و ركود را در دانشگاه و دانشگاهيان بيش از هر زمان ديگري احساس كرد.
بي تفاوتي و سلب مسئوليت از خودي كه در مقام دانشجو و استاد اركان آكادمي آزاد و روشنگر را تشكيل مي دهد متاسفانه هر روز بيشتر ميشود، آنگاه كه دانشجو نگران جامعه اش نباشد بايد نگران بود كه چرا دانشجو نگران نيست؟ چرا دانشجو از معنا و درون خود تهي شده است؟ چرا دانشجو ديگر آن نقش پيشينش را ندارد؟ چرا دانشجو ديگر هيچ دغدغه خاطري براي ميهنش و آينده ي آن ندارد؟
سستي و رخوت حاكم بر دانشگاه هاي امروز ما تنها ناشي از بيرون و ساختارهاي تحميلي نهاد سياست نيست كه تنها با تمركز اصلاحي بر امور سياسي بتوان جوابگوي تمام معضلات و كاستي ها بود و اميد بهبودي داشت، نقد دانشجويي و دانشگاهي فقط متوجه مسايل سياسي نيست و نبايد نقادي را صرفا كنشي سياسي دانست، نقد منشي اجتماعي و متعالي براي روشنگري است، روشنگري در تمام ابعادي كه وجود و امكان دارد.
براي نقد به انديشه و شعور آكادميك بيش از شور جواني محتاجيم. بدون انديشه نقد و سخن ما بيش از رقصي مبتذل نخواهد بود. آنچه كمتر از همه در دانشگاه مي جوييم و مي يابيم معرفت است، معادله ي دوطرفه اي بين آزادي و معرفت برقرار است، معرفت بيشتر آزادي بيشتر به ارمغان مي آورد و آزادي بيشتر معرفت بيشتر. در اين معادله اگر سويي بسته باشد مي توان از سويي ديگر آنرا حل كرد، شايد راه دستيابي به آزادي دشوار و مسدود باشد ولي اراده براي معرفت و علم تلاشي فردي است كه حتي مي تواند فارغ از هر تحميل و محدوديتي همچنان دست يافتني باشد. براي دانشجو و فعال دانشجويي ضروري است كه سواي زندگي روزمره، تحصيل و فعاليت سياسي و اجتماعي به ارتقاي ظرفيت ها و توانايي هاي ذهني و تئوريك خود نيز توجه داشته باشد، بي توجهي به اين مقوله دانشجو را به رفتارهاي سطحي و مقطعي وا مي دارد و از تاثيرگذاري وي بر جامعه مي كاهد.
دانشگاه دوران سختي را تجربه مي كند، استادانمان تبديل به كارمند شده اند، هويت دانشگاه در تهديد است و فاصله ي بين دانشجو و دانشگاه هر روز بيشتر مي شود، درجا ماندن و درجازدن بزرگترين هنر دانشجو شده است ولي باز ما معتقديم نقطه شروع ما صفر و بازگشت به گذشته نيست بلكه اينجاست:
‹‹ دانشگاه›› و بنا داريم با رويداد به دانشگاه بازگرديم.
دلم میخواهد ویرگول باشم تا وقتی به من میرسی کمی مکث کنی،